اخ .... هیش!! احساس سبکی میکنم!! از این که دیگه ...دیگه ای وجود نداره! از این که دیگه دلی وجود نداره! از این که دیگه احساس شکستگی ندارم! د: دیدی نمی تونی! ن: ندیدی که چطور نتونستی! ی:یادت میاد که نمی خواستی که بتونی! ا: اخیش که نشد! ایـن روزهـــا.... دلم را کس خاصی که فکر میکردم خاص نیست شکاند!! دوست نبود که بگویم : هیییییی نا رفیق! عاشقش نشدم که بگویم:پدر عشق بسوزه که ادم رو کور میکنه!! نه! گفتنش فقط درد را زیاد میکنه!از خدا خواستم در عوض اون همه دعا!و نمازی که خوندم اونم به چه طولانی!واسم صبر!! از اون صبر های شیرینش بذاره کنار! نه اونی که دفعه ی قبل دادی یادت میاد؟؟ خیلی کال بود!اصن ملس هم نبود! خدایا شبیه بادکنکی شده ام...
دنیا ی امروزم اینجوری شده!
از سـنـگ شـــدنـــم حــرف مـی زنــــند .....
سنـگی کــه ….بــــرای ِ تـــو .....
از هر خاکی ..خــاکــی تــــر بــــود
از بغضهایی که به اجبار فرو داده ام...
التماست میکنم...
فقط یک سوزن...!
تکه تکه شدنم با خودم...
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |